پیچک ( یدالله رویایی )

متن مرتبط با «شعر صبح یدالله رویایی» در سایت پیچک ( یدالله رویایی ) نوشته شده است

تمام فاجعه (یدالله رویایی )

  •  تمام فاجعه ** تمام فاجعه از چشم می رود  و چشم میان نام تو  تالار برگ فضای فاجعه است  فضا فضا هایش را بارید  و برگ ها که فضا ها را تقسیم می کردند سقوط کردند  و در تمام طول عصب هایم  فقط صدای گنگی از آن برگ باستانی   پیچید  میان نام تو بوی گیاهی صدف تو  به آبیاری ککتوس  حساس شد  و پوستم  سریع شد و پوستم   از آب های شکسته سریع شد  در ارتباط های میان توان و تن  پرنده ای مترکم می شد   در ارتباط بلند خطاب های  دو تن از میان پستی روح  پرنده ای که با من می رفت  تمام فریادش در چشمش بود  و چشم ، آه  تمام فاجعه از چشم می رود ای ناتمام  وقتی برای بافتن وقت نیست  وقتی برای دانستن خوردن  وقتی برای خوردن دانستن یدالله رویایی برچسب ها: ,امتياز : 0 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6 | لينك ثابت , ...ادامه مطلب

  • ظهر (یدالله رویایی )

  • ظهر آن زمان کز عطش ظهر زمین بانگ خاموش به افلاک کشد  روی بارویی کهنه به شتاب سوسماری تن بر خاک کشد از لهیب نفس تابستان  دشت تف کرده و تب خیز و گران  سگی آواره دود بر لب جوی له له از تشنگی آرد به زبان سایه ای تنها در راه کویر  شیفته جلوه خاموش سراب  پیش رو موج نمکزار سپید  پشت سر دوزخ خورشید مذاب پای پر آبله بردارد گام می گشیاد عرق از چهره پیر  در سرش نقش یکی کومه تار  همه رویایش در آن کومه اسیر جاده ها جادوی بی طعمه دشت مانده تا دور بیابانها مات می برد زیر نگاه خورشید خاک گرمازده را خواب قنات  برج متروک که در سر می پخت بغبغوهای کبوترها را  اینکش یار همه خلوت کور  اینک آواش همه مرگ صدا  برج لالی همه تن شعله گرم کاروان گیر زمان های کهن اینک همه دل آهن سرد مانده رویاگر چاووش و چمن همه جا چشمه بیدار سکوت در رگ هر چه که پنهان جوشان  همه جا خیمه خاموش صدا  در تن هر چه که پیدا ویران یدالله رویایی برچسب ها: ,امتياز : 0 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6 | لينك ثابت , ...ادامه مطلب

  • پیچک ( یدالله رویایی )

  • غروب   آن زمان کز لب دریای غروب آب نوشد به فراغت خورشید  در طربخانه بزم ملکوت دامن عشوه ببافد ناهید روز پا در گل شب مبهم ومات روز نه شب نه نه آن است و نه این  بهت و حیرت ز نهانگاه فلکچنگ یازیده به سیمای زمین دشت خود باخته از هیبت شام بر سر کوه نشسته اندوه  ابر ها چون گل آتش رخشان آسمان را همه دل بار, ...ادامه مطلب

  • شب (یدالله رویایی )

  • شب   شب نمی جنبد از جا که مباد آب ها آغوش آشفته کنند با تن برهنه ماه در آبموج ها قصه ناگفته کنند لیک در جلوه خاموشی هاصوت ها زندگی آغاز کنند تا صداهای دگر برخیزند بی صدایی را جادو شکنند باد شوخ از دل صحرا ها مست نرم می اید با ناز و غرور  بر کف دریا اندازد موجبشکند بر تن مه تنگ بلور قلعه ویران تنها و در آن هر چه نجواست در اندیشه خواب  نه طنین بسته در او شیهه اسب نه در او ریخته پرواز رکاب سالها رفته نه پیدا با او نه خروش و نه خطاب و نه نفیر می پزد در شب تاریک به دلجلوه دور سواران اسیر شب نمی جنبد از جا که مگر خواب اختر ها سرریز شود  جیرجیرک ز صدا افتد باز خا, ...ادامه مطلب

  • صبح (یدالله رویایی )

  •   صبح جرس از همهمه افتاد که بازکاروان افتد در راه درنگ  نای آوازگر پیک خروسبه هر آن دور طنین داد چو زنگ شب سپیدی زد و چون مار گریختروز ماری گشت آغوش گشود قطره قطره همه دنیای وجود ریخت در دامن این مار کبود ریخت بر خاک همه اخترکانخاک رخساره دگر بگرفت سایه های دشت از هم واشددشت خمیازه ز پیکر بگرفت  لحظه ای در آن هر چه مشکوک لحظه در آن همه چیز از هم دور لحظه ای در آن هر چیز رفیق لحظه در آن هر چه مبهم و کور آسمان آشتی دشمن و دوستگرگ و میش از یک جوی آب خورند روی باروی ویران افقنیزه زاران طلا تاب خورند طاق تا بربندد در ره نوررنگ ها می جنبند از همه جا شاخه ها ساخت,شعر صبح یدالله رویایی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها